تاریخچه ی سلامت روان

از زمان تأسیس رسمی‌علم روانشناسی در اواخر قرن نوزدهم، تا ده ها سال، مفهوم سلامت روان، به عنوان یک مفهوم مستقل از بیماری روانی، شناخته نمی‌شد. در واقع بسیاری از نظریه پردازان، به طور آشکار یا ضمنی چنین فرض می‌کردند که سلامت روان به معنای عدم بیماری روانی است (تنگلند[۱]، ۲۰۰۱). بویژه در طی سال های جنگ جهانی دوم و پس از آن، روانشناسی بیش از حد روی مقولات آسیب شناسی روانی متمرکز شد، به طوریکه مشخصه ی اصلی روانشناسی، تشخیص و درمان اختلالات روانی در همکاری با متخصصین روانپزشکی بود (فیرس و ترال؛ ترجمه ی فیروزبخت، ۱۳۸۸). حتی در حیطه های پژوهشی، چه در مورد کودکان و چه در مورد بزرگسالان، اقبال پژوهشگران روانشناسی عمدتاً به سمت مقولات آسیب شناسی روانی و عوامل تأثیر گذار بر مسائل و اختلالات روانشناختی و یا درمان آن ها بود (سلیگمن؛ ترجمه ی کلانتری و همکاران، ۱۳۹۰).

با ایجاد جنبش روانشناسی مثبت توسط سلیگمن، موج جدیدی از جریان علمی‌و پژوهشی ایجاد شد که موضوع سلامت روان و افراد فاقد اختلالات روانی را به طور مستقل از مبانی آسیب شناسی روانی، مد نظر قرار داد. سلیگمن بیان کرد که هدف علم روانشناسی، لزوماً درمان اختلالات روانی نیست، بلکه توانمندسازی جمعیت عمومی‌به منظور پیش گیری از ناراحتی های روان شناختی، هدفی است که اهمیت آن کمتر از پرداختن به مقولات آسیب شناسی و درمان نیست (سلیگمن؛ ترجمه ی کلانتری و همکاران، ۱۳۹۰). تحت تأثیر این موج جدید در روانشناسی، امروزه بین نظریه پردازان و پژوهشگران سلامت روان، دیگر این موضوع مورد توافق عمومی‌است که سلامت روان، به معنی فقدان اختلال روانی نیست (مک دونالد، ۲۰۰۶).

دانلود تحقیق و پایان نامه

[۱]. Tengland

[۲]. Antonovsky

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت