(بیت ۵۴۸)

انقروی:
در باره ی سوفسطاییان و فرقه های مختلف آنان توضیحات در خوری ارائه می کند، « سوفسطائیه از حکمای دهری نام طایفه ایست که حقایق اشیاء (چیزهای موجود در عالم) را انکار می کنند. و این طایفه به سه گروه تقسیم شده اند … . دسته ی سوم، علم راجع به ثبوت و عدم ثبوت اشیاء را انکار می کنند و درباره ی همه چیز گمان می کنند، پس شکاکین اند ، هلم جرا. به این گروه لا ادریه گویند.
زیرا اگر از این ها درباره ی چیزی سؤال شود، جوابشان « لا ادری» است پس حضرت مولانا که می فرمایند: چو سوفسطاییم، یعنی خودشان را تشبیه به سوفسطائی می کنند. و منظورشان همین گروه لا ادریه است.
و معنای بیت را این گونه بیان می کند: « من از سبب سوز خدا حیران و سوداییم، در این خصوص به مقتضای عقل اعتماد ندارم. در افکار راجع به اراده ی ذات و حکمت نهانی الهی چون سوفسطاییم: از آن گروه هستیم که لا ادری می گویند.» ( انقروی، ۱۳۸۰: ۲۵۴)
نیکلسون:
نیکلسون می گوید که : « بر حسب قاعده، خداوند خالق کلیه ی علّت ها و معلول هاست، خود به واسطه ی اسباب صوری عمل می کند و در نهایت بسته به اراده ی اوست که توالی معمولی علّت و معلول فقط شود یا نشود. هرگاه عملی خارق العاده اتفاق می افتد، عارف با فاعل حقیقی یگانه ی کاینات رو به رو قرار می گیرد: عقل او حیران می شود و همانگونه که بعضی از شکّاکین سوفسطایی، حقیقت وجودی حسّیات و بدیهیات را منکرند، او نیز که فعل بی واسطه ی الهی را مشاهده می کند و جز خدا هیچ نمی بیند، تمامی سبب ها، یعنی مجازها را خیالاتی می پندارد که خداوند آفریده است.» (نیکلسون، ۱۳۸۴: ۱۰۷)
فروزانفر:
همچون دیگر شارحان به بحث بر روی سوفسطایی می پردازد و چنین می گوید: گروهی که جست و جو و کشف حقیقت را ضرور ندانسته بلکه آموزگاری فنون را بر عهده گرفته و شاگردان خویش را در فنّ مناظره ماهر می ساختند، کسی که برای غلبه ی بر خصم به هر وسیله ای اعمّ از قیاس صحیح یا غلط متشبّث گردد. و علماء اسلام آن ها را بدین گونه تعریف کرده اند : گروهی از حکما که منکر حسّیات و بدیهیات بوده اند ، و سه فرقه بوده اند .» ( فروزانفر، ۱۳۸۲: ۲۳۸)
زمانی:
« من از سبب سوزی خدا دچار حیرت و گیجی شده ام، و در این باره به حکم عقل اعتماد نتوانم کرد. و در اندیشه ی مربوط به افعال خداوند مانند سوفسطائیان نمی توانم حکمی جزمی و قطعی دهم.» ( زمانی، ۱۳۷۸: ۲۰۸)
استعلامی:
استعلامی این بیت را نتیجه ی ابیات پیشین می داند و می گوید: « مولانا قدرت حق همه ی اسباب و علل را می سوزاند و آنچه مشیت اوست می کند، و گاه انسان را چنان گیج می کند که از رسیدن به حقایق نومید می شود و مانند سوفسطائیان، تحقیق و جستجوی منطقی را کنار می گذارد. البته سوفسطایی شدن مولانا نتیجه اش، گمراهی نیست، مرد راه خدا در این مرحله خود را به پروردگار می سپارد تا فضل حق او را به سر منزل معرفت برساند.»( استعلامی، ۱۳۸۷: ۳۲۵)
گولپینارلی:
منظور از سوفسطایی را شکّاک دانسته و می گوید گروهی از فلاسفه ی کهن یونان این فلسفه را پذیرفته بودند. به نظر آنان عقل قادر به ادراک هیچ مسأله یی نیست. همه چیز تردید آلود است. چیزهایی که می بینیم و می دانیم به یاری احساس است. از این رو درباره ی هیچ مسأله یی حکمی قاطع نمی توانیم صادر کنیم. « گولپینارلی، ۱۳۸۴: ۱۶۷)
نظر اجمالی:
مولانا در جاهای مختلف مثنوی از سوفسطائیان، عقیده و باور بد و نادرست آن ها سخن گفته است مانند:

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.

 

 

 

گبر گوید هست عالم نیست رب
این همی گوید جهان خود نیست هیچ
در خیال از بس که گشتی مُکتَسی
  یا ربی گوید که نبود مستحبّ
هست سوفسطایی اندر پیچ پیچ
نک بسوفسطایی بَد ظَن رسی
(مثنوی،بیت ۳۰۱۹-۳۰۱۸/۵و ۲۱۹۱/۶)

همانطور که ذکر شد انقروی توضیحات قابل توجهی در مورد فرقه ی سوفسطائیان داده است و اینکه مولانا خود را سوفسطائی خوانده، نه به معنای خاصّ آن بوده و فقط می خواهد بگوید که همه ی ما در مقابل قدرت و خواست الهی هیچ قدرت و اراده ای نداریم و همانند سوفسطایی هستیم.

 

 

۴۵)ما عدم هاییم و هستی های ما   تو، وجود مطلقی، فانی نما

(بیت ۶۰۶)
انقروی:
خود انقروی در آغاز می گوید که این بیت نیاز به حرف های زیادی دارد و باید به تفصیل و با مباحث طولانی شرح داده شود و با استناد به گفتار و سخنان تفتازانی و غزالی و محیی الدین عربی به خوبی بیت را بسط و شرح می کند و مطلب را بیان میکند و از عدم بودن انسان و اینکه « منظور از عدم آن است که در مرتبه ی اعیان ثابته بوده ایم و هنوز به قول محیی الدین رایحه ی وجود را استشمام نکرده ایم » سخن می راند (انقروی،۱۳۸۰: ۲۷۴)
نیکلسون:
« انسان به سبب تعلق به عالم امکان عدم است و وجودی فانی و ناپایدار را که از هستی سایه حقیقی تر نیست از هستی مطلق کسب می کند. خداوند، آن وجود حقیقی یگانه، سبب می شود که ممکنات ظهور پیدا کنند و یا به صور امکانی ظاهر شوند، تا آنکه صفات و اعمال او (حق) تجلی یابد.» ( نیکلسون، ۱۳۸۴: ۱۱۳)
فروزانفر:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت