استرس والدینی

مینوچین (۱۹۷۴، به نقل از نیکولز و شوارتز،۲۰۰۴، ترجمه دهقانی و همکاران،۱۳۸۷) عنوان می‌کند که خانواده، یک کل ساختاری است؛ یک واحد کل که عناصر درون، یک واحد بهم وابسته‌اند و عملکرد هر فرد درون سیستم خانواده بر تداوم و تغییر رفتارهای سایر اعضای خانواده تأثیر می‌گذارد. کودکان کم توان ذهنی نه تنها بر والدین تأثیر دارند، بلکه سایر اعضای خانواده یعنی دیگر فرزندان را هم تحت تأثیر قرار می‌دهند. بنابراین اختلال یکی از اعضای خانواده بر کارکرد سایر اعضا تاثیرگذاشته و در نتیجه می‌تواند موجب اختلال در کارکرد خانواده شود. کودک کم توان ذهنی نیز به دلیل ویژگی‌ها و نیازهای مراقبتی خاص و مشکلات مربوط به آن، باعث برهم زدن تعادل خانواده می‌شود. وجود کودک کم توان ذهنی اغلب ضایعات جبران ناپذیری را بر پیکر خانواده وارد می‌کند. میزان آسیب پذیری خانواده در مقابل این ضایعه گاه به حدی است که وضعیت سلامت روانی خانواده دچار آسیب شدیدی می‌شود. در این زمان، آرامش خانواده به هم خورده و تمام نگاه‌ها به سوی کودک معلول متوجه می‌شود (احمدپناه، ۱۳۸۰؛ به نقل از معتمدین و همکاران، ۱۳۸۷). شواهد متعددی وجود دارد که نشان می‌دهد والدین کودکان کم توان ذهنی به احتمال بیشتری با مشکلات اجتماعی، اقتصادی و هیجانی که غالباً ماهیت محدود کننده، مخرب و فراگیر دارند، مواجه می‌شوند (خمیس، ۲۰۰۷؛ به نقل از نادری وهمکاران، ۱۳۹۰).

عکس مرتبط با اقتصاد

تولد کودک معلول حادثه ای است که بر تمام اعضای خانواده و ارتباطات داخلی و خارجی آن اثر می گذارد و نیازمند بررسی مجدد عملکرد خانواده است. پرورش کودکان معلول موجب پرورش کودکان معلول موجب چالش های زیادی می شود. والدین این کودکان با مراقبت از آن ها، نظارت طولانی مدت، هزینه های اضافی پزشکی و بدنامی مواجهند و به خاطر مراقبت ویژه از کودک کشمکش های فیزیکی و روان شناختی را تجربه می کنند؛ این افراد نسبت به والدینی که مراقبت از چنین کودکانی را ندارند، بحران بزرگ تری را تجربه می کنند. شواهد نشان می دهد که بعضی از خانواده ها هرگز به طور کامل نسبت به این حادثه تطابق پیدا نمی کنند. معلولیت یکی از فرزندان، بر یکایک اعضای خانواده و کارکردهای مختلف آن تأثیر منفی می گذارد. اما جبران و یا کاهش این تأثیرات مستلزم داشتن شناخت علمی از آن هاست. به طور کلی، والدین نسبت به وضعی که پیش آمده خشمگین هستند و در همان حال کودک را نیز دوست دارند؛ این تضاد و دوگانگی عواطف می تواند بهداشت روانی والدین را مختل کند (شکور و همکاران، ۱۳۸۸).

آموزش والدین نوعی رویکرد روانی  آموزشی، است که به والدین تکنیک های اجرایی رفتاری شناختی را آموزش میدهد که می تواند در خانه و در برخورد با مشکلات رفتاری کودک مورد استفاده قرار بگیرد (اسمیت و بارت[۱]،۲۰۰۲). فرایند تربیت کودک عادی و سالم برای والدین هم لذت بخش و هم دارای مشکلات و نگرانی های فراوانی است. این مشکلات در مورد خانواده های کودکان دارای نیازهای ویژه به مراتب مشکل تر و فشار زا تر می باشد. پدران و مادران درباره کودکان خود که هنوز به دنیا نیامده اند، رویاها و تخیلاتی دارند. آنان ویژگی های کودک دلخواه خود را در حد بسیار مطلوب و مطابق میل خویش تصور می کنند اما تمام این رویاها با به دنیا آمدن یک کودک معلول فرو می ریزد و یکی پس از دیگری محو می شود (سیف نراقی و نادری، ۱۳۸۴).

آگاه شدن از وجود هر گونه مشکل، تاخیر رشدی یا متفاوت بودن کودک ضربه ای بسیار سخت به والدین وارد می کند. بنابراین، والدین زمانی که متوجه ناتوانی فرزندشان می شوند با هیجانات شدیدی روبه رو می گردند. شارپلی، بیستکا و دیگران (۱۹۹۷، به نقل از رافعی ،۱۳۸۴) بیان می کنند که مادران معمولاً به خاطر نقش ویژه شان در تولد و مراقبت از یک کودک معلول فشار روانی بیشتری را نسبت به پدران تجربه می کنند. پدرها معمولاً به اندازه مادران احساسات خود را آشکار نمی سازند، در حالی که مادران طیف گسترده ای از هیجانات مانند خشم، غمگینی، گریه و سوگ را نشان می دهند .

مولاس و مولاس (۱۹۸۵، به نقل از هرینگ و همکاران[۲]،۲۰۰۶) واکنش اعضای خانواده را زمانی که با تولد یک کودک معلول مواجه می شوند را مطالعه کردند و دریافتند کودک معلول در چرخه عادی زندگی خانواده مداخله می کند و منجر به ایجاد بحران در خانواده می شود، به خصوص اگر معلولیت کودک شدید یا کودک دارای معلولیتهایی چندگانه باشد. در چنین موقعیتی گرچه همه اعضای خانواده و کارکرد آن آسیب می بیند  اما مادران به علت داشتن نقش مراقب، مسئولیت های بیشتری در قبال فرزند خود دارند و در نتیجه با مشکلات روانی بیشتری مواجه می شوند.

تحقیقات نشان می دهد والدین، به ویژه مادر در خطر ابتلا به مشکلات مربوط به سلامت روانی قرار دارد(اولسون و هوانگ[۳]،۲۰۰۱). همچنین بررسی ها نشان داده اند مادران دارای کودک ناتوان در مقایسه با مادران کودکان سالم سطح سلامت عمومی پایین ترو سطح شادکامی کمتری دارند (آیزنهاور و دیگران، ۲۰۰۵، به نقل از سیف نراقی و نادری،۱۳۸۴).

استرس شاید عمومی‌ترین مسئله زندگی روزمره انسان باشد. استرس امروزه چنان همگانی وهمه گیر شده است که آن راجزء لاینفک و مشخصه اصلی زندگی انسان‌ها دانسته‌اند به طوریکه همه انسان‌ها در زندگی روزمره خود ودر تمام ابعاد وحوزه های حیات خود در معرض استرس‌های زیادی قرار دارند. در واقع انسان بدون استرس قادربه ادامه حیات نخواهدبود. فانتا (۱۹۸۱، به نقل از زهراکار،۱۳۸۷) متعقد است زندگی بدون استرس مرگ است. استرس روی افراد و زندگی آن‌ ها هم تأثیرمثبت دارد هم تأثیر منفی استرس درحد طبیعی عملکرد وکارایی افراد را درهمه زمینه ارتقاء می دهد ولی اگرمیزان استرس ازحد طبیعی بیشتر شود یا به صورت مزمن در آید موجب اختلالات جسمانی وروانی متعددی خواهد شد. به طوریکه تخمین زده شده است که ۸۰ درصد کلیه بیماری‌های عصر حاضر ناشی از استرس باشند.

استرس اصطلاحی پچیده و دشوار است و با اینکه از این اصطلاح خیلی استفاده می‌شود ولی هنوز این ­اصطلاح به‌طور دقیق تعریف نشده است (زهراکار، ۱۳۸۷). در اکثر متون و کتاب‌های­ مربوط به استرس، سه الگوی متفاوت از استرس ارائه گردیده است: در اولین الگو استرس به عنوان محرک، در الگوی دوم استرس بعنوان پاسخ و در الگوی سوم نیز استرس بعنوان تعاملی بین فرد و محیط مطرح گردیده است. برور (۲۰۱۰، ترجمه زهراکار،۱۳۹۰) استرس را اصطلاح و عبارتی می­داند که برای توصیف علایم و نشانه­ های هیجانی و جسمانی ناخوشایند کسانی که تحت فشار بیش از حد قرار دارند، مورد استفاده قرار می­گیرد.

[۱] . Smith, M. & Barrett, M. S.

[۲] . Herring et al

[۳] . Olsson, M.B., Hwang, C.P.B

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت