چکیده:
در این پایان نامه با عنوان «آرمانشهر در مثنوی معنوی» به اندیشههای اصلاحطلبانه و جامعهای که در رویای مولوی بوده پرداخته شده است. در این نوشته ابتدا به تعاریف مختلف آرمانشهر و سابقه آن در میان صاحب نظران، مخصوصاً فلاسفه یونان پرداخته و گونههای آرمانشهر، از جمله آرمانشهر اهریمنی، فلسفی، ادبی و… که لازمه این بحث بوده در حد ضرورت بررسی شده است. مبحث اصلی که اندیشه عرفانی مولانا و دیدگاههای اجتماعی این شاعر، همچون اصلاحطلبی مولانا، ایدالیسم عرفانی مولانا، حکمت و عشق، است به طور کامل در فصل سوم و چهارم آمده است.
جایگاه انسان و صفاتی که مولوی برای انسان خداجو در نظر داشته و آن صفات را به صراحت یا در قالب داستانهای رمزی برشمرده از مهمترین ویژگیهای آرمانشهر مولانا است. که شواهدی از اشعار مولانا در جهت تأیید آنها آورده شده است. به دلیل این که اساس آرمانشهر مولوی بر عشق بنا نهاده شده، و درجه نهایی این جوهر است که آرمانشهر این شاعر عرفانی را رقم زده است، بیشتر به این مبحث پرداخته شده است.
فصل اول: کلیات
1-1- مقدمه
طیعت سیری ناپذیر و کمال خواه آدمی ،همواره او را بر آن می دارد تا عالی ترین کمالات را در سر بپروراند و با نفی وضع موجود ،انسان بی نقص و جهانی بی عیب را در صفحه ذهن خود تصور کند .
آرمانشهر در لغت به معنای شهر آرمانی و ایدهآل است و در اصطلاح، جامعهای برتر و والاست که در آن همه امور بر وفق مراد و مطابق میل باشد، جامعهای که در آن نه خبری از ظلم و تبعیض، نه اثری از جنگ و ستیز و نه ردپایی از جهل و فقر و مرض یافت شود. «جامعهای که افرادش به کمال علمی و عملی رسیده و از هوی و هوس رسته باشند. و در یک جمله جامعهای خیالی که باشندگان آن در شرایط کامل زندگی میکنند و خیر و سعادت بر آن حکومت مطلق دارد. مدینه فاضله، جامعه آرمانی، آرمانشهر، شهر نیکان، لامکان، ناکجاآباد، هیچستان و… همه تعابیر گوناگون از یک حقیقت والا و مقدسند که همواره اندیشمندان و فرهیختگان هر قوم و ملتی در طول حیات بشری، آرزوی به واقعیت پیوستن آن را در سر پروراندهاند.
در زبان فارسی این واژه برابر نهاده utopia در زبان یونانی است. utopia به معنی هیچجا و برابر kallipolis در معنی زیبا شهر است. در ادبیات فارسی به صورت مدینه فاضله، مدینه سعیده، شهر لامکان، بینام شهر و ناکجاآباد آمده است. واژههایی مانند خیالآباد، امین آباد، خرم آباد، مه آباد، خوش آباد، پدرام شهر و شهریور یا شهریر نیز در معانی نزدیک به آن به کار رفتهاند و گاه واژه کامشهر در همین معنا به کار گرفته شده است » (اصیل، 1371: 12).
یکی از مهم ترین مسائلی که ذهن جامعه بشری را به خود مشغول کرده بود،آرمان شهر می باشد تا جایی
که افلاطون اصل و پایه مدینه فاضله خود را بر اساس استدلالات برهان عقلی که مورد نظر جامعه غربی بود بنیاد نهاد.
علاوه بر این به جزء افلاطون و فارابی ،بزرگان دیگری نیز به این موضوع پرداخته و با ارائه نظریات خود در جهت اثبات آرمان شهر تلاش های وافری نمودند و «بسیاری از این اندیشمندان، نویسندگان، و شعرا منحصرا به اندیشهی آرمانشهری بدان صورت که افلاطون و فارابی درباره آن قلم زدهاند، نپرداختهاند، لیکن ایشان با بیان نحوی حکمت عملی در بین پادشاهان گذشته و ملل مختلف و بیان نوع روابط درست مردمان و حاکمان و حتی ارائهی پندهای اخلاقی و حکمی خطاب به مردمان و حاکمان، قصد پیریزی بنایی آرمانی و جامعهای نیک را داشتهاند. توفیق یا عدم توفیق شان مسئلهای است که در درجه دوم اعتبار باید بدان توجه شود» (حمیدیان، 1373: 111).
در این میان ادیان نیز با ارائه نظرات خود در کتابهای آسمانی ،همیشه ذهن انسانها را به یک نجات دهنده آخر الزمان معطوف داشته اند و در اختیار طراحان آرمان شهر قرار داده اند.
یکی از وجوه تمایز اعتقاد به آرمان شهر و جامعه موعود بر پایه ادیان الهی با اعتقاد به این موضوع ،بر پایه مکاتب دست ساز بشری است و پیروان آسمانی ریشه آن را در ظهور منجی آخر الزمان می دانند .
«آنان برای آن که زندگی بر روی زمین برای انسانها قابل تحمل باشد، همواره یک امید را در دل آنها زنده نگه میدارند و آن امید به ظهور یک منجی و موعود جهانی است که با حضور خود، زمین را تبدیل به بهشت و جامعه آرمانی میکند. و حداقل یک بار در طول عمر بشریت، انسان قادر خواهد بود تا طعم زندگی را در جامعهی آرمانی بچشد» (پناهی، 1385: 55).
حجت اله اصیل بر این باور است که ،پیشینه اندیشه آرمانشهری در ایران را به دو دوره قبل و بعد از اسلام قابل تقسیم است که دوره قبل از اسلام، خود به دو دوره اساطیری و تاریخی منقسم میشود. در هر کدام از این دورهها، وجود اعصار زرینی نظیر حکومت انسانهای اساطیری مثل جمشید، فریدون و تاریخی نظیر کورش، داریوش، انوشیروان و بهرام گور که حکومتی نزدیک به آرمانشهر را برای مردمانشان پیریزی کردهاند، جلب توجه میکند. در همین دوره اساطیری و تاریخی قبل از اسلام افرادی نظیر جمشید، کیکاوس، سیاوش و شداد با بنای بهشتهای این جهانی با عناوین ورجمگرد، هفت کاخ، سیاوشگرد، گنگدژ و بهشت شداد سعی در ایجاد جامعهای آرمانی مطابق با بهشت برین داشتهاند (اصیل، 1381، 60).
اگر با نگاه نافذانه به اندیشه افلاطون ،که می توان آن را نخستین فیلسوف آرمان گرای اندیشه غربی نامید،تاملی داشته باشیم ،می توان گفت افلاطون سیاست را به عرصه های گسترده ای همچون دولت و قانون اساسی بسط می دهد و با اداراکات فلسفی خود شهر آرمانی را به تصور می کشد که آن را به عنوان بنیان گذار این اندیشه ،می شناسند.
لذا در مثنوی نمی توان گفت اثری اختصاصی مربوط به مدینه فاضله است که بخواهیم آن را به عنوان تجلی گاه آرمان شهر بنامیم .
با نگاهی به اندیشه عبدالحکیم می توان به دلایل زیر اشاره نماییم :
«اولین و مهمترین دلیل این امر آن است که این اثر دربردارنده جهانبینی بازسازی شده گروهی خاص است که یکی از عناصر آن آرمانگرایی است، عنصری که در کنار دیگر عناصر آن یعنی ساختارشکنی، عادت ستیزی، نقد و آسیبشناسی وضع موجود، تحولگرایی و اصلاحطلبی معنا پیدا میکند.
دومین دلیل این است که این جهانبینی متعلق به قشر نخبه، اندیشمند و متفکر جامعه عصر مولوی است که از شرایط حاکم بر جامعه ناخرسندند و نابسامانیها و کجتابیهای آن را بر نمیتابد، با توجه به یکی از تعاریفی که برای آرمانشهر مطرح شد و در آن آرمانشهر، ایدئولوژی ناساز با جامعه و تحقق نیافته در تاریخ معرفی شد میتوان گفت گروه صاحب جهانبینی مثنوی صاحب همان ایدئولوژی ناساز با جامعه هستند و مثنوی نیز به طور غیرمستقیم و نا خودآگاه مدل آرمانی آن است. مولانا که خود نماینده این قشر است از سوی برخی «معترض معترضان» نامیده میشود» (عبد الحکیم 1365: 223).
دلیل سوم این امر به مقطع زمانی و بستر تاریخی که مثنوی در آن تکوین یافته، بر میگردد در زمان سرایش مثنوی از سویی کجرویها و کجکارکردهایی که در تمام ارکان جامعه پدید آمده بود، انسان را از وضع موجود ناراضی میساخت؛ از سوی دیگر عاملی بسیار مهم از بیرون جامعه بر آن تأثیر عمیقی گذاشت. «مثنوی در اجتماعی تولد یافت که در اثر حمله مغول آرامش، ثبات و امنیت از آن رخت بربسته بود و هرجومرج و بیثباتی جانشین آن شده بود. در این جو ناآرام و نامتعادلی که فراهم آمده بود، همه چیز دچار انحطاط شده بود (صفا، 1373: 97).
« خصلت آرمانگرایی مثنوی مورد تاکید اغلب کسانی است که در آن غور و خوضی داشتهاند، و متفق الرای، نشانهها و آثار یک شهر آرمانی را در آن یافتهاند و بر آن تاکید کردهاند. مثلأ محمد علی اسلامی ندوشن مثنوی را یک آرمانشهر و طلبنامه انسانی ایدهآل معرفی میکند. » (اسلامیندوشن، 1377: 77). سید جعفر سجادی نیز مولانا را از آن دسته از عرفایی میداند که فرش زمین را ترک نکرده، به سازندگی انسان خاکی و زندگی این جهانی وی توجهی خاص داشتهاند و از اینرو مصدر افکار و آرای آرمانی در این زمینه مثنوی معنوی بوده است. »(صرفی و خجسته ،86،472)
2-1- بیان مسأله
«جلالالدینمحمد بلخی که در حقیقت عصاره همه مدنیتهای پیش از خود را در دست دارد، دریایی است بیکران از معارف بشری… بر این است که پایه مدینه و مدنیت عظیم جهانی را بریزد» (سجادی، 1361: 123). البته به این مطلب باید توجه داشت که مثنوی، مانند جمهوریت افلاطون یا آرای اهل مدینه فاضله فارابی نیست که هدف اصلی آن معرفی یک مدینه فاضله باشد؛ بلکه این آرمانشهر بخشی از جهانبینی مولوی است که می توان آن را در کلیت مثنوی مشاهده نمود .
شیوه طرح آرمانشهر در مثنوی را میتوان از ویژگیهای خاص سبک بیان مثنوی به حساب آورد که آن را تا حد زیادی از سایر آرمانشهرها جدا میسازد یکی از عوامل مهم متمایز کننده آرمانشهر مولانا از سایر آرمانشهرها، جایگاه و پایگاه عشق در جهانبینی مولوی است. این عامل از همان ابتدا باعث تفاوت اساسی آرمانشهر مولانا با آرمانشهرهای دیگر است، چرا که اساس آرمانشهرهای افلاطون و فارابی بر عقل و فلسفه بنا نهاده شده است.
به منظور روشن شدن مطلب و معرفی آرمانشهر مثنوی، برخی از ویژگیهای آن را در مقایسه با آرمانشهرهای افلاطون و فارابی، نمایندگان آرمانشهرهای فرهنگ شرق و غرب، میتوان مورد بررسی قرار داد.
«وجوه مشترک مدینه فاضله فارابی با اتوپیا و از جمله با آرمانشهر افلاطون مربوط به اشتراک در تبعیت از اصول و قواعد و احکام مسلم بیچون و چرای عقل است. در مدینه فاضله فارابی هم راز و سر وجود ندارد، یعنی هرچه هست، مسائل عقلی است که فلسفه عهدهدار حل آن است» (داوری، 1365: 85).
افلاطون نیز بنای آرمانشهر خود را بر تعقل و فلسفه مینهد چنان که یکی از شروط اساسی تحقق آرمانشهر از دیدگاه او « فلسفه دانی رئیس آرمانشهر است» (موسوی بجنوردی، 1370: 185). این در حالی است که از دیدگاه مولانا بیارزشترین چیزها، عقل را انکار نمیکند و از عقل کل و نیز عقلهایی که به این عقل اتصال یافته باشند، به خوبی یاد میکنند و درباره آن میگویند:
خود خرد آن است کو از حق چرید جج نه خرد کان را عطارد آورید
(1133/4)
پیش بینی خرد تا گور بود وان صاحب دل به نفع صور بود (1134/4)
عقل دیگر بخشش یزدان بود چشمهی آن در میان جان بود
(5691 /4)
نظرمولانا به پذیرش عقل کل همچون فلاسفه و متکلمین است ، چنانکه پیامبر با تکیه بر عقل کل ،عاقل را می ستاید و احمق را نکوهش می کند. «عقل کل یا عقل اول نخستین صادر از هستی مطلق الهی است. این عقل کل صور مثال را همچون پیامبران برمیانگیزد و این جهان حاصل یک فکرت عقل کل است» (استعلامی، 1379، 2/332).
این جهان یک فکرت است از عقل کل عقل چون شاه است و صورتها رسل
(189/2)
کل عالم صورت عقل کل است کوست بابای هر آنک اهل قل است
(2360/4)
پذیرش عقل کل توسط مولانا مسئله ای است که به نگاه فلسفی او برمی گردد ولی این نمی تواند نمایانگر این باشد که وی بخواهد فلسفه را به عنوان آرمان شهر قرار دهد
یعد از طرح مساله فلسفی از نگاه مولانا ،اگر بخواهیم به مثنوی و جایگاه آن بپردازیم می توان گفت که در اندیشه مولانا، نهایت وجود انسان ،رسیدن به کمال و معرفت و عشق است تا جایی که عبدالحسین زرین کوب معتقد است : «مولانا نیل به کمال را که غایت وجود انسان است، با عشق اما عشقی که در محدوده روابط جسمانی نمیگنجد، برای وی ممکن میداند، نه با عقل و با علمی که بر عقل مبتنی باشد.
البته مولانا در مثنوی هر گونه گرایش و کششی را که بین کاینات عالم هست، نوعی عشق یا محبت تلقی میکند. به علاوه هر چه اجزای هم جنس را به یکدیگر مجذوب میدارد و اضداد را در ترکیب به هم میپیوندد، نیز در مثنوی جلوهای از عشق محسوب میشود. در هر حال این میل دو جانبه است که خاک و گیاه و باران و آفتاب و کاه و کهربا و نر و ماده را در تمام عالم به سوی هم میکشاند و عشق را نیروی محرک تمام کاینات عالم میسازد. این عشق که قانون وجود است، در همه عالم حاکم و قاهر است» (زرین کوب، 1373: 376)
«مولوی تمام دردها و آلام انسانی را در این چند جمله خلاصه میکند.
1- جهل و نادانی. 2- نقص عقول جزوی. 3- تنهایی. 4- قیود تعلقات دنیوی. 5- نفس اماره شیطانی که سرمایه دو منشا همه اخلاق و عادات زشت است و درمان این دردها، همه را یک کاسه شراب عشق و نیستی تشخیص داده است» (اصیل، 1371: 34).
از بررسی جایگاه عشق و نیستی در مثنوی میتوان به این نتیجه رسید زاویه دید مولانا در عشق بر این است که می تواند، با عقل کمالجو و خداجو- پایه و اساس یک آرمانشهر آرمانی قرار گیرد و نیز یک انسان ایدهآل و مطلوب برای آن آرمانشهر بسازد.
حال با توجه به مطالب مذکور آیا این قبیل مسائل میتواند پایه یک آرمانشهر قرار گیرد و آیا میتوان آرمانشهری برای مولوی در مثنوی قائل شد و آن را با سایر آرمانشهرها مقایسه نمود؟
اگر چنین است ویژگیهای خاص و تفاوتها و توافقهای این آرمانشهر با دیگر نمونههای آن بخصوص آرمانشهر افلاطون و مدینه فاضله فارابی در چیست؟
3-1- پیشینه پژوهش
تا کنون در باره آرمانشهر در اندیشه، افکار و اشعار مولانا هیچ اثر مستقلی به نگارش در نیامده است ولی در باب آرمانشهر، آثار چندی اعم از کتاب و مقاله و پایاننامههایی به رشته تحریر در آمده است. در زیر به برخی از این آثار اشاره میشود:
انسان بدون آرمانشهر، پریسا رضایی (1371)، در مجله کیهان فرهنگی شماره 84 به چاپ رسیده است که در آن به آثار ماکس فریش نویسنده آلمانی و نقد آنها پرداخته است.
آرمانشهر نظامی گنجهای، شهرزاد شاهسنی (1377) در مجله کیهان فرهنگی شماره 148 به چاپ رسیده است و در آن به آرمانشهر در افکار نظامی گنجوی و اشعار او میپردازد.
نویسنده در این مقاله، توماس مور انگلیسی را اولین کسی که از واژه آرمانشهر استفاده کرده است معرفی نموده و کلمه آرمانشهر یا اتوپیا را برگرفته از زبان یونانی دانسته است.
«و آن نام جزیرهای آزاد با همین عنوان در مسافتهای دور است که «ملل مشترکالمنافع» آرمانی نویسنده در آن جزیره واقع است. پس از نگارش اتوپیا، این اصطلاح در مورد جامعههای آرمانی و ایدهآل به کار برده شد. فرانسیس بیکن در«آتلانتیس جدید»، هارینگتون در «ملل مشترک المنافع اوسیانا» و توماس کامپانلا در «شهر آفتاب»، هر یک به نوعی جامعه آرمانی خود را تصویر